تمرین زبان با شورشی در راه است؟

یه مطلب نوشته بودم با تیتر»شورشی در راه است؟» که البته هنوز در راه نبود. یعنی فعلا با هزار زور نمی گذارن. اما تا کی می تونن جلوی حرکت مردمو بگیرن؟

در سایت رادیو آزادی یا رادیو آزاد اروپا گذاشتنش.
Will Iranians Riot Over Utility Price Hikes?
In June 2007, riots erupted across Iran when the government attempted to ration gasoline.
May 13, 2011
Blogger «Zeitoon» believes Iran could see social upheaval and riots over the hike in energy prices that is the result of the removal of subsidies by the Iranian government.

She suggests that the reported tensions between Iranian Supreme Leader Ali Khamenei and President Mahmud Ahmadinejad could be an attempt by the Iranian establishment to divert the public’s attention from the rising prices.

In the past several years that Iranians outside the country have been advising us not to pay the electricity, water, and gas bills in order to pressure the government, I used to say its wishful thinking!

I felt that those friends don’t have a good understanding of the situation inside the country. I would say that if we didn’t pay our bills, others would pay and the Electricity and Telephone organization would cut the electricity and telephone of those of us who didn’t pay.

The issue of gas and water is separate. The bill comes for the whole apartment buildings and each unit is charged and one cannot not pay because it would result in insults and curses and maybe even complaints from others.

Also the price of such services was not such that one wasn’t able to pay and needed to fight over it. For example the 8,000-tuman bill for the electricity, 3,000 for the water, 10,000 for gas and telephone, for two months was not that much compares to other charges.

But with the new utility bills people have been so severely affected that even some of the supporters of the government cannot afford to pay.

Let me give you an example: a few days ago a young man in a taxi with me said: «I’m a student and I have a job as a worker. I make 200,000 tumans per month [about $170]. I have rented a small place in Zourabad for 50,000 tumans per month (I don’t think the rent is as low as this anywhere in Iran) with the remaining 150,000 tumans I would hardly manage to pay for food, transport, and university costs.

«I have now received a gas bill for 150,000 tumans. As soon as I saw the bill I got so angry that I tore it into pieces. The bill for water and electricity is also several times more expensive than before. Please tell me how I can survive under such conditions.» His face had become red out of anger. The none of us in the taxi had a response. Just that «Well, it’s good that you didn’t pay, we have decided to do the same. God willing things will get better….»

I really raised this issue in the meeting of our apartment complex and I talked about what I had heard, that in a city some people had gathered people’s bills in several bags and sent it to a government body. All of the neighbors also said they had been told at work not to pay their gas bills, they argued that if many of us do so, [officials] can’t do anything and so on.

Despite the objection of several neighbors, it was decided that for now we wouldn’t pay our gas bills. I heard that many neighborhoods in Karaj had done the same. I think that the high amounts of the bills will definitely lead to riots. And this issue is a long and deep story, as is the dispute between [Khamenei and Ahmadinejad].

If the postelection riots took place mostly in middle-class to upper-class neighborhoods, this time the southern part of the city and villages that have been so far supportive of the government have been affected.

The deadline for the payment of the gas bills was the end of [the first Iranian month that starts on March 21]. Out of every 10 people you ask, six to eight say they haven’t paid their bills. The government has promised to make monthly installments possible. But how do you do that for a monthly bill? How can those who can’t pay their gas bill this month pay it in the coming months?

The establishment has to either apologize for raising the price of gas (It will not) or it has to do something to divert the public opinion and blame everything on a hated person (who is more suitable than Ahmadinejad?)…. Now some are saying, «Poor [Khamenei], he didn’t know until now that Ahmadinejad is so bad, we have to support him so that he changes the government.»

Don’t be fooled by these games!

من در کشور خودم شدیدا» احساس ناامنی می کنم. شما چطور؟

یک زمانی وقتی صفحه حوادث روزنامه ها رو می خوندیم اونقدر احساس دوری از این ماجراها می کردیم که به جز نچ نچ کردن و سری با تاسف تکون دادن و فرداش فراموش کردنش کاری نمی کردیم. یا فوق فوقش مثلا می شنیدیم که خونه ی همسایه پسرخاله ی دختر عموی مادرمون دزد اومده. دوسه تا نظریه کارشناسی می دادیم و رد می شدیم…
کم کم اونقدر دایره این حوادث و ماجراها به ما نزدیک شد که خود من حقیقتا شدیدا احساس ناامنی و ترس می کنم.
هر شب سی با از سرکار میاد خونه برای هم تعریف می کنیم:
سی با: راستی امروز همون همکارم که دیروز تعریفشو می کردم از برادر زنش چاقو خورده و بیمارستانه.
من: امروز ساعت 3 ریختن رو پشت بوم همسایه و دیش هاشونو جمع کردن و از بعضی از پنجره خونه ها رفتن تو و رسیورها رو هم جمع کردن.
روز بعد:
سی با: پدرِ مهندس فلان که دیده بودیش, آهان آره همون. از پریشب گم شده. با اینکه کارمند عالی رتبه بازنشسته بوده به خاطر گرانی مخارج شبا آژانس کار می کرده.
– برادر مهندس بیسار که گرفته بودنش, یادته؟ تو زندان اعتصاب غذا کرده و حالش خیلی بده. رفته بودم دلداریش می دادم.
من: خانم ف… رو که می شناسی؟ آهان, آره همون. زنگ زد گفت دزد اومده تموم طلاهاشو برده . حدود 20 میلیون تومن می ارزیدن.
– خانم جیم هم چند روز بود که نمیومد ورزش. امروز زار و نزار اومده باشگاه . دوشنبه پیش رفته از بانک 15 میلیون تومن گرفته تا بره یه تیکه زمین از روستای فلان بخره. جلوی بانک یه تاکسی زرد میاد جلوش. با خوشحالی سوار میشه, نزدیکی های روستا راننده تاکسیه وایمیسه و چاقو درمیاره و پولا رو می گیره هیچی, میخواد بهش تجاوز کنه که یه موتور سوار افغان می رسه. تاکسیه از ترس خانم جیم رو با لباسای پاره پرت می کنه و فرار می کنه, کارگر افغان با موتور می رسونتش به شهر و براش تاکسی میگیره و التماس می کنه چون کارت اقامت ایران رو نداره برای شهادت نمی تونه بیاد. اما شماره شو به جیم می ده…

چند روز دیگه:
سی با: آخ آخ, پدر دوستم که گفتم گم شده بود! یه مسافر معتاد آشنا تو ماشینش سوار شده و شروع کرده به کشیدن مواد, پدر دوستم که چند بار این جوون رو ترک داده بوده, نصیحت می کنه که نکش پسر من. پسره هم که اعصاب نداشته خیلی راحت می کشتش و جسدشو آتیش می زنه و می ندازه تو چاه… رفته بودیم ختم پدر دوستم.
من: جیم رو که یادته, با هزار خواهش و قول گرفتن از اداره آگاهی که کاری به اجازه اقامت داشتن یا نداشتن کارگر افغان نداشته باشه, و 200 هزار تومن هدیه, کارگر رو برای شهادت میبره. یارو سرهنگ آگاهی هی جیم رو می کشونه اونجا و هیچ خبری ازدستگیری راننده تاکسی نمیشه و بعدا می فهمه سرهنگه بهش نظر سوء داره. از خیر پولش گذشته و جواب تلفن های سرهنگ رو هم نمیده.

یه روز دیگه:
سی با: ببخشید دیر اومدم. یکی از همکارام موقع اومدن به محل کار درست روبه روی شرکت رفت زیر کامیون و له شد. همون که یه بار اومده بود خونه مون… موندیم تا خانواده ش اومدن. دوستش هم که تازه از شریف فارغ التحصیل شده و 23 سالش بود و تازه به صورت قراردادی استخدام شده بود تا این خبرو شنید سکته کرد و اونم مرد…
من: منم رفته بودم دیدن ب. نزدیک خونه شون راننده یه پراید(نه تازه موتور سوار) اومده کیفشو بزنه, کیف گیر کرده بود به شونه ش, تا چند متر روی زمین کشیده شده, سه تا دنده ش شکسته و استخون ساق پاش ترک خورده و بیشتر جاهای بدنش کبوده. راستی تا یادم نرفته, امروز نزدیک بود منو بدزدن!
سی با: شوخی نکن.
من, نه والله. ماشینو که یه جای فرعی و خلوت پارک کردم و پیاده شدم تا از کوچه برم تو خیابون یه پیکان سفید نگهداشت و با خشونت گفت بیا سوار شو, من فکر کردم داره متلک می گه جواب ندادم و به راهم ادامه دادم یهو دیده راننده گنده و دیلاق در شاگرد رو هم باز گذاشته و دنبالم می دوه و دستمو داره می کشه تا سوار کنه. قلبم داشت تند تند می زد و اصلا تو اون حالت حتی نمی تونستم جیغ بزنم. حتی یه گربه هم تو کوچه نبود .یهو یه پراید رسید و وقتی جریانو دید دستشو رو بوق گذاشت و یه سمت پیکان سرعت گرفت. مردک دیلاق ترسید و دستمو ول کرد و سوار شد و دِ در رو. من هم به سمت خیابون دویدم.
– شماره شو برداشتی؟ رفتی کلانتری؟
– نه بابا, تو اون حالت اصلا قدرت فکر کردن نداشتم. کلانتری هم برم می ترسم مثل دوستم جیم شم. هی بیارن و ببرنم. آخرش هم یه انگی بهم بزنن. تازه جدیدا دوستام وقتی کیفشونو می دزدن و همه مدارکشون هم باهاش میره به پلیس نمی گن. حتی زینب خانوم که دزد اومده خونه ش و نصف زندگیش رو برده, نرفت به پلیس خبر بده گفت می ترسم نصف بقیه شم پلیس ببره.
– دیگه نری اون کوچه پارک کنی!
– باشه سعی می کنم.
دوروز بعد:
جایی برای پارک نیست و دوباره می رم همون کوچه. ایندفعه کارم تموم شده و سوار می شم که برم. هوا داغه و طبق معمول اولین کاری که می کنم پنجره ها رو باز می کنم. می بینم دختری با لباس شیک و پیک داره هراسون می دوه و پسری موتور سوار بلوز قرمز نه چندان تمیز داره دنبالش میاد. دختر که جلوی من می رسه می پرسم مزاحمت شده؟ در حال دویدن نفس نفس زنان می گه آره, توروخدا کمک. ماشین من برعکس مسیر اونهاست.دختر از ماشین رد شده و به فکر هیچکدوم نرسید که بیاد بغل دست من بنشینه. حالا پسر موتور سوار جلوی من رسیده و داره دنبالش می کنه. داد می زنم آهای آقا, خجالت بکش. ولش کن دختر مردمو.
اصلا نفهمیدم چطور شد که اول صدای موتوری که نزدیک می شد و بعد نفس گرم موتور سوار رو روی گوش و گونه چپم احساس کردم. و صدای رعد آسای- تورو سنه نه! به تو چه ج..ه!
موتور سوار موقتا دختر رو رها کرده بود. صدای فلزی شنیدم که چاقو ضامن دار بود. گرفت بغل گردنم. گفت فضولی کنی سرتو می برم! یک آن یاد روح الله داداشی افتادم و گفتم دیدی منم سرنوشت اونو پیدا کردم. خشکم زده بود. دخترک که صدای دور شدن موتور رو شنیده بود, یک آن برگشت و ماجرا رو دید. جیغی زد و با فریاد گفت: خانوم توروخدا برو, این پسره رحم نداره. تورو خدا گاز بده برو. پسر از صدای بلند دختر ترسید و دوباره به سمت او یورش برد. در حال گاز دادن و دور شدن سرمو بردم بیرون و موبایلمو نشون دادم و هوار زدم: الان به 110 زنگ می زنم… و شیشه ها رو از ترس کشیدم بالا.
تازه وارد خیابون شده بودم , برگشتم دیدم موتوریه دوباره دختره رو ول کرده و داره دنبال من میاد. توی مسیر مردم می دیدن هر جا به من می رسه با چاقو می کوبه روی شیشه ماشین, هیچکس دخالتی نکرد. البته اینو برای سیبا تعریف نکردم. مثل خیلی از ماجراها…
* * *
رفتیم شمال,هنوز ساک ها رو از توی ماشین در نیاورده, توی ساحل صدای جیغ و گریه و داد و فریاد شنیدیم. همون لحظه یه پسر 17 ساله جت اسکی سوار به نام علیرضا با پسرخاله ش جلوی چشم بقیه غرق شده بودن. پسرخاله هه البته نجات پیدا کرد. می گفتن اولین بار بوده که علیرضا جلیقه نجات تنش نکرده بود. پدره پسرخاله هه رو با این حالش گرفته بود زیر مشت و لگد. شما فکر کنید تموم اون سه روزی که ما اونجا بودیم پدر و مادر و برادر و چندین نفر از اقوام در همون محل منتظر اومدن جسد علیرضا بودن و آخرش هم نیومد که نیومد. کار ما شده بود دلداری دادن به اینها و حرف زدن با نجات غریق ها و تعریف شنیدن از اونها که دیروزش 8 نفر از یه خانواده غرق شده بودن و فقط دو نفرشون زنده موندن و پریروزش 4 نفر و …
واقعا خودم بریدم از یادآوری این حوادث… خیلی دیگه هم هست. اما دیگه کشش ندارم بگم.
از دزدی ها, از جنایت ها, از غارت ها, از آدم ربایی ها, از زندان ها, از خشونت ها, از قتل ها و از عدم امنیت شغلی, از نداشتن آزادی, آزادی نوشتن, حتی نوشتن وبلاگ, نداشتن آزادی بیان, آزادی لباس پوشیدن, آواز خوندن, و حتی آزادی آب بازی کردن…
یه چیزی میگن مرگ از رگ گردن به تو نزدیکتره! الان هم من دقیقا همین احساسو دارم. ناامنی رو تا مغز استخونم حس می کنم. در هر قدم هر لحظه احساس می کنم یه بلایی قراره سر من و نزدیکانم بیاد…

بالاترین

استعدادهای درک نشده فرنود فهیم/ شوشول شویی

در برنامه بچه های تلویزیون جمهوری اسلامی مجری زن خطاب به بچه ها می گه: ما گفتیم هر کس باید کارای شخصیشو خودش انجام بده. حالا کی اینجا نشسته که به من بگه کاراشو انجام میده؟
تعدادی از بچه ها دست بلند می کنن ومیگن:من من من!
پسری به نام فرنود انتخاب می شه.
مجری: فرنود جان, چه کارایی رو خودت انجام می دی؟
فرنود با سادگی و اعتماد به نفس و البته کمی لوس: مثلا, می رم دستشویی, خودم شوشولمو می شورم!
مجری به جای تشویق این بچه فهیم خودشو می زنه کوچه علی چپ: چیکار می کنی؟ ماشین لباسشویی رو خودت روشن می کنی؟ نه, نه, نه, اشتباهه, اشتباهه.

خوب, این ویدئو برای یکی دو روز شد باعث خنده و شادی و نشاط یک عده از خدا بی خبر.
نه, شما به من بگید, کجاش خنده داره!
در کشوری که طرز شستن شوشول هزار برابر موشک هوا کردن مهمتره, شما چه انتظاری از یه بچه دارید؟
ببینید از 1400 سال پیش تا به حال چند کتاب در این مورد نوشته شده.
اصلا در همین توضیح المسائل خودمون(!), چند صفحه ش مربوط به همین شوشولیه که شما بهش می خندید و چند صفحه ش درمورد فیزیک هسته ای و هوا کردن موشک!
شکر خدا, انواع و اقسام آداب شستن و استبرا و… به صورت مکتوب موجوده.
تازه این پسر باهوش فهمیده نگهداری این عضوش در این کشور اسلامی چقدر مهمه. ا اگه مواظب عضوش نباشه چطور در آبنده بتونه چهار زن عقدی و بی نهایت صیغه رو ضبط و ربط کنه؟
به نظر من به جای خندیدن و مسخره کردن و مثل این خانم مجری – ندیده گرفتن استعدادهای درک نشده این کودک فهیم- بیاییم ازش ایده بگیریم و شوشول واش هایی در کشورمون راه اندازی کنیم( یه چیزی مثل کارواش ولی از اون مهمتر)

بالاترین