کشف بزرگ یک بچه بسیجی فیلسوف بعد از شب بیخوابی های فراوان: خامنه ای خمینی است با یک اه اضافه

1- کشف بزرگ یک بچه بسیجی فیلسوف بعد از شب بیخوابی های فراوان:
خامنه ای خمینی دیگر است
«خ» و «م» و»ي» و»ن» و»ي» در «خميني» و «خامنه اي» مشترک است. يعني من هر وقت
مي نويسم «خامنه اي» در دل خود «خميني» هم دارد. اما «خامنه اي» يک «الف» و
يک «ها» از خميني بيشتر دارد که روي هم مي شود؛ «آه». اين «آه»، ولله نشان
مي دهد که خامنه اي از خميني مظلوم تر است. البته ما اجاز نمي دهيم «آه»
نايب روح الله به سينه چاه گره بخورد. دوره جام زهر گذشت. يا ظافر.

يا ظافر جان, استاد املا, اولا خامنه ای از خمینی یک عدد «ی» کمتر داره و یک «آها» بیشتر
بعدش هم کی گفته بالای سر الف حتما باید کلاه گذاشت. شاید از دید بعضی ها فتحه باشه جیگر!

2- یک عده بسیجی دیگه بعد از یکسال بیداری در اتاق فکر احمدی نژاد, به کشف مهم دیگری نایل اومدن .
که موسوی در دل اسمش یو اس آ داره: mUSAvi
خوشحالیشونو بعد از این کشف بزرگ ببینید.
بابت هوش سرشارشون بهشون تبریک می گم.

3- همین کارا رو می کنن که اینا رو براشون در میارن

4- طنز جالبی از نویسنده وبلاگ کافه نادری در مورد صحبت های اخیر کدیور
با توجه به اینکه جناب کدیور به تازگی کشف کردن که شعار مردم در راهپیماییهای پس از انتخابات نه غزه نه لبنان نبوده بلکه هم غزه هم لبنان بوده! همکاران ایشان در مرکز مطالعات تاریخی سبز یشمی ایالات متحده موفق شدند تعدادی سنگ نبشته مربوط به چند ماه گذشته را به فارسی سلیس ترجمه کنند تا سوتفاهمها بر طرف بشه. در پایین ابتدا سوتفاهمها و در کنار ان شعارهای اصلی ترجمه شده امده است

حجاب اختیاری – حق زن ایرانی / حجاب و بدبیاری حق زن ایرانی
خامنه ای قاتل است ولایتش باطل است / خامنه ای خوشکل است مخالفش اسکل است
مرگ بر طالبان – چه کابل چه تهران / زنده باد طالبان چه کابل چه تهران
برادر رفتگر محمود رو بردار ببر / برادر رفتگر محمود رو بردار بیار
برادر شهیدم رایتو پس می گیرم / برادر شهیدم رایتو پس نمیدن
فلسطینو رها کن – فکری به حا ل ما کن / فلسطینو سفت بچسب چه با پونز چه با چسب
جنتی لعنتی ، تو دشمن ملتی / جنتی دوست داریم
جمهوری اسلامی این آخرین پیام است – جنبش سبز ایران، آماده قیام است / جمهوری اسلامی این آخرین پیام است – جنبش سبز ایران همین روزها تمام است
آخوند خدایی می کنه، ملت گدایی می کنه / آخوند خدایی میکنه ملت هم دعاش میکنه
چه کابل , چه تهران، مرگ بر طالبان / هم کابل هم تهران درود بر طالبان
آزادی اندیشه همیشه , همیشه / آزادی اندیشه نمیشه، نمیشه
آخوند انگلیسی حیا کن، مملکتو رها کن / آخوند انگلیسی دمت گرم خیلی باحالی

با طنز زندگی چه زیباست…

5- کشف جدید: حجاب آنتی ویروس هوس و وسوسه
خداوند عالمیانا, به دادمون برس

6- کرامات شیوخ ما هنوز تموم نشده.
نماینده ولی فقیه در یزد : آقایون آستین کوتاه نپوشید. پوست آرنج شبیه پوست بیضه است
یاد حرف معلم دینیمون افتادم که می گفت زیر مقنعه و روسری موهاتونو بالای سر نبندید(قمبل نکنید) عین اونجای پسری می شه که شلوار استرچ پوشیده

بالاترین

شهر در دست بچه های بسیج

1- نه که در عمرمان پارکبان ندیده باشیم. چرا, در تهران زیاد دیده بودیم. اما کِی اینطور سراسری و مثل مور و ملخ یکهو در تمام خیابان ها, کوچه های کرج سبز شدند, مانده ایم.
عادت دارم هر وقت که با ماشین بیرون می رم حداقل هفت هشت جا ماشین رو پارک می کنم و به کارهای مختلف می رسم و ضمنش خریدهامو هم می کنم.
اون روز(بیشتر از یک ماه قبل) هم همون جایی که دیروزش رفته بودم عکاسی سفارش بدم, پارک کردم و سر چنددقیقه برگشتم دیدم ای داد و بیداد یک ورقه زدن زیر برف پاک کن با این مضمون که اگه 500 تومن به پارک بان ندی بعدا 13 هزار تومن جریمه می شی. دل ِ بی ادبم با پررویی فریاد زد: غلط کردی!
عصبانی بودم. روز قبلش گوشت و میوه را دوبرابر قیمت هفته پیش خریده بودم و با چشم خودم چند بی عدالتی دیده بودم.

هر چی چشم گردوندم هیچ پارکبانی ندیدم. برگه رو برداشتم و شروع کردن به گشتن. اما نه این ورخیابون و نه اون ور اثری از آثارش نبود. هزار تا کار داشتم و باید تا ظهر انجامشون می دادم.
دوسه نفر همدرد به من پیوستند و عصبانی که اقلا پول می خوان بگیرن کدوم گوری رفتن(خودمانیم, دل ِ اونها در بی ادبی گوی سبقت از دل من ربوده بود) شما فکر کنید نیم ساعت طول کشید تا هیکل یک پسر ریقماستی ریشوی آبی پوش دفتر به دست از دور پیداش شد.
ما هم از همان دور شروع کردیم داد و بیداد که این چه وضعشه. حالا کرج خیلی مثل تهران به مردم خدمات می ده که پارکبان هم گذاشته و مرده شور مقاماتشو ببرن با این شهر خرابشده.
من هم جوگیر شدم و قبض رو بالا گرفتم و جلوی چشم وحشتزده پارکبان ریز ریز کردم و گفتم بر پدر رهبر (استغفرالله )و احمدی نژاد و بقیه لعنت با این وضع مملکت. حالا همه چیمون درست شده مونده قبض پارکبانی. از طرف عابرای پیاده کلی تشویق شدم. اما بقیه راننده ها تا قیافه منحوس حزب اللهی منش پارکبانو از نزدیک دیدن رام و دست به چیب شدن.
اون روز این قضیه چند بار تکرار شد تا شب که جایی بودم که کارم 5 ساعتی طول کشید. ماشین هم تو یه فرعی خلوت پارک کرده بودم. رفتم دیدم 5 قبض چسبوندن رو شیشه.
خون خونم رو می خورد و پارکبان این دفعه نزدیک بود.. صداش زدم و گفتم این مسخره بازیا چیه؟ نه تابلویی چسبوندین نه خبری. یه روزه حالا همه جا پولی شده؟ حالا چرا 5 تا؟ گفت هر ساعت میومدم چک می کردم. گفتم شما خیلی بیجا می فرمودید. و باز شروع کردم به لعنت فرستادن به رهبر تا پایین سران مملکت که به عوض رسیدگی به وضع مردم حالا به فکر درآمد از کوچه و خیابون افتادن. طرف طفلک در اون کوچه خلوت و تاریک ترسید و با التماس گفت اقلا یکی از قبضا رو پرداخت کنید تا 13 هزار تومن جریمه نشید. بقیه شو من لغو می کنم(نمی دونم اصلا در حیطه اختیارش بود یا الکی گفتم) خلاصه دلم سوخت و 500 تومن بهش دادم.
شب اومدم با افتخار و خندان این جریانو برای سی با تعریف کردم. یهو رنگش عین گچ سفید شد. چراغارو خاموش کرد و با نگرانی رفت از پنجره بیرون رو نگاه کرد و گفت:
– دیوونه! چه با افتخار می گه چلوی پارکبانا به رهبر و احمدی نژاد و …. فحش دادم. اینا همه شون بسیجی ین. این یه راه کنترل مردمه. هر چند نفرشون بیسیم دارن که اگه جایی شلوغ شه خبر بدن. همینا تهران هر وقت شلوغ می شد دستشون باتوم بود و معترضین رو می زدن.وای ماشین به اسم منه و حتما شماره شو یادداشت کردن و میان سراغم.
اون روز گذشت و هنوز کسی سراعمون نیومده.
اما خیابون های شهر پر شده از این آبی پوشان منجوس.
.
2- بعد از عید داشتم با عجله از خط کشی عابر پیاده می رفتم اونور خیابون(خیابونی مهم در کرج) که برخوردم به نرده . اونقدر سربه زیرم که توجه نکرده بودم. مثل خیلی های دیگه. نرده نسبتا بلند بود و نمی شد از روش پرید. رفتم از خط کشی بالایی برم, دیدم اونجا هم همینطوره. رفتم پایینی,اون هم همینطور بود. در حالیکه زیر لب فحش می دادم رفتم پایینتر , نرده همینطور ادامه داشت. حدود دو کیلومتر بعد دیدم کارگرها مشغول جوشکاری بقیه نرده ها هستن. مردمی که عین من آواره بودن سریع رفتن اونور خیابون که باز این دو کیلومتر رو برگردن, اما من دیدم نمی تونم بدون انتقاد یا اقلا متلکی رد بشم.
به کارگرای جوشکار گفتم مسئول یا پیمانکارتون کیه؟ مرد چاق ریشوی چفیه به گردنی رو نشونم دادن. رفتم جلو بی اختیار گفتم سلام جناب ملا نصرالدین. با تعجب و خشم گفت: با من بودی؟ گفتم بله.گفت منظور؟ گفتم شما که هی دارید فرت و فرت نرده جوش می دین و می رین پایین که فکر می کنم به خاطر یکی دوماه بعد باشه(منظورم خرداد ماه بود و جلوگیری از فرار متعرضین) هیچ به فکرتون رسیده که ما عابرای پیاده از کجا باید بریم اونور خیابون؟ هاج و واج نگام کرد . گفت خوب رد شو برو اونور دیگه خواهر چرا متلک میندازی. گفتم از دوسه کیلومتر بالاتر حتی جلوی مسجد که خط کشی عابر پیاده داره نرده جوش دادید. شما فکر نمی کنید نمازگزارا چه جوری باید برن مسجد؟ باید این همه راه بیان؟ تازه شما دارید همینطور جوش می دین می رین جلو.
هاج و واج تر شد. به نرده ها خیره شده بود و با یک دست آنجایش و با دست دیگر کله کچلش رو می خاروند. به کارگرای جوشکار فرمون آتش بس داد. گفتم همینه می گم ملا نصرالدین دیگه و فلنگ رو بستم. از دور دیدم هنوز دستاش همون جاهای بخصوصش بود.
عصر که برگشتم دیدم ماشین برش آوردن و جلوی خط کشی های عابر پیاده رو بریدن و به نرده های اونطرفتر تکیه دادن.
به جاش خیلی از دوربرگردونها رو نرده های چرخدار متحرک زدن تا در مواقع لزوم(!) ببندنشون.
می گن پیمانکارای شهرداری همه شون مال سپاهن.

3- روزنامه همشهری 30 خرداد ویژه غرب تهران, برای موسسه مالی و اعتباری مهر آگهی استخدام زدن که شرطش عضویت در بسیجه.
متاسفانه مردم هم به خاطر تسهیلات و سود بالایی که این بانک به مردم می ده(لابد از جیب باباشون) گُر و گر دارن پولاشون رو از بانکهای دیگه که مجبورشون کردن سود کمتری به مردم بدن در میارن و تو بانکها و موسسات بسیجی می ریزن

همبستگی

همبستگی
1- برادرش خرداد پارسال در تظاهرات کشته شد. جایی کار می کند که مدیرانش همه احمدی نژادی هستند و نباید می فهمیدند. از همان روز اول پرسنل چند هزار نفری یواشکی بین خود ستاد هماهنگی تشکیل می دهند که هر روز چند نفر از کدام قسمت برای ابراز همدردی به دیدنش بروند.
حسن می گوید در تمام این یکسال روزی نبوده که حداقل دوسه نفر به دیدنم نیایند. کارگران و کارمندانی که تابه حال ندیده بودمشان.
به جای برادرم هزاران برادر پیدا کرده ام.

2- وقتی شیما را در تظاهرات گرفتند به جز نگرانی از وضعیت خود و احوال خانواده, نگران از دست دادن شغلش هم بود.
بخصوص که قراردادی بود و رئیسش گفته بود سه روز غیبت غیر موجه یعنی اخراج.. یک روز زندانش شد یک هفته و یک هفته شد یک ماه و یک ماه شد چند ماه. وقتی آزاد شد خود را اخراج شده پنداشت و سرکار نرفت.
رئیسش با یک جعبه شیرینی و دسته ای گل به دیدنش آمد. گفت غیبتت موجه است. به جای تو ممکن بود من یا خواهر مرا گرفته بودند.

3- .وقتی همکاران فرزاد در اداره دولتی متوجه شدند اورا گرفته اند ,پس از مشورت در مورد اوضاع مالی خانواده اش و امکان اخراجش تصمیم گرفتند یواشکی هر روز به جای او کارت بزنند و وظایف او را بین خود تقسیم کنند. وقتی فرزاد آزاد شد حتی یک روز غیبت از کار نداشت.

4- پدرام مشغول کار در شرکت خصوصی بود که خبر دادند برادر روزنامه نگارش را گرفته اند. رنگ از رویش پرید. رئیس متوجه جریان شد. به دو نفر از همکاران پدرام گفت که با ماشین شرکت او را به هر کجا می خواهد برسانند و برای هر سه برگه ماموریت پر کرد. به وکیل شرکت زنگ زد و کمک فوری خواست.

5- دهها خبر اینچنینی دیگر با گوشهای خودم شنیده ام.

6- هیچکس تنها نیست…

7- جالب اینجاست که مردم مبارزان رو از خودشون می دونن و نه قهرمان جدا بافته. در این جنبش همه هستند.

راستی, توجه: اسامی عوض شده اند

22 خرداد 89 چگونه گذشت

1- می خواستم بیایم بنویسم کاش به یاد راه پیمایی 25 خرداد پارسال راهپیمایی بزرگ امسال رو همون روز بندازیم. بعد گفتم من اینجا چه کاره م که پیشنهاد بدم.
بعد دیدم موسوی عین انسان های دموکرات متمدن تقاضای مجوز کرده. گفتم اینا هم حتما مجوز رو می ذارن تو سینی و تقدیم می کنن تا با راهپیمایی میلیونی آبروشون بره.
2- چیزی که من امروز دیدم یک حکومت نظامی ناب و خالص بود. خیلی وقت بود می دیدیم اما نمی خواستیم باور کنیم. ما الان داریم زیر زور سرنیزه و باتوم و گاز اشک آور زندگی می کنیم. اشک های مدام ما گواهه. اما داریم ادای انسان های آزاد رو در میاریم. ماشالله به روحیه.
چون با دوستان قرار گذاشته بودیم رفتم. منتها از ته مسیر به اول راهپیمایی(پیاده روی) کردیم. از آزادی به سمت انقلاب. اما مگه می شد شعار داد؟ نگاه های خشن مأمورا و تجهیزاتشون بهمون یادآوری می کردن که ما در چه جایگاهی قرار داریم. جایگاه متهم و جانی و شورشگر و وابسته به بیگانگان و زندانی و اعدامی بالقوه…

3- متاسفانه در کرج هیچکس شبا نمی ره الله اکبر بگه. همون پارسال هم تا یه ماه مقاومت کردیم و هر شب رفتیم و شب های آخر تنها بودیم. یکی گفت پدرم اجازه نمی ده چون ممکنه برای گزینش فوق لیسانس و دکترا بیان تحقیق. اون یکی گفت چون ایران دیگه جای زندگی نیست می ترسم بهم اجازه خروج از کشور ندن. اون یکی گفت داداشم گفته دیگه نرو می گیرنت بهت تجاوز می کنن(توجه کردید که بیشتر آقایون مانع خانوما بودن تا برعکسش؟)

4- ناامید نیستم. می دونم 90 درصد مردم مخالف این حکومتن( اون ده درصد هم لفت و لیس دارن و گرنه اونا هم این شیوه کشورداری رو قبول ندارن) فقط منتظر فرصتیم. حکومت های نظامی خیلی زودتر از حکومت های دیکتاتوری دیگه سرنگون می شن. اینو خودشون هم می دونن و برای همین اینقدر از ما می ترسن.
هر چی می گذره مردم بیشتر آگاه می شن و توقعشون از جنبش بالاتر می ره. روزای اول فقط به رفتن احمدی نژاد راضی بودن, بعد به داشتن ولایت فقیه و رهبر گیر دادن, بعد فهمیدن آزادی عقیده و آزادی پوشش و آزادی های دیگه هم بد چیزی نیست. بعدتر متوجه شدن رهبران سیاسی اصلاح طلب هم عیب هایی دارن و در صورت اومدن اونا باید خیلی از قبلا بهتر عمل کنن و به دگراندیشان احترام بذارن.
باور کنید گاهی تو تاکسی و مغازه ها و حتی ادارات دولتی چیزایی می شنوم که چشام گرد می شه.
خانم هایی مسن و کم سواد حرفهایی می زنن که روزنامه نگارا باید بیان جلوشون لنگ بندازن.

5- در اداره ای دولتی, مسئولی از پشت میزش بلند شد و به ارباب رجوع ها گفت من برم دفتر احمدی نژاد برگردم. یک عده از جمله من نفهمیدیم منظورش چیه. هاج و واج موندیم. من فکر کردم منظورش مدیر عامل اون اداره ست. اما وقتی بعد از 5 دقیقه با دست و صورت خیس و چشمانی درشت برگشت و ارباب رجوع مسنی گفت ما بهش می گیم بیت رهبری و خنده حضار تازه فهمیدیم منظورش کجا بوده.

6- مصادف شدن این روزا رو با فوتبال جام جهانی نمی دونم باید به فال نیک گرفت یا بد.
خوبیش اینه که اونایی که از یه راهپیمایی ناکام برگشتن به جای غصه خوردن مشغول خوردن تخمه آفتابگردون جلوی تلویزیونن. فوتبال آمریکا و انگلیس.
برادرم و سیبا دارن از کانال ماهواره ای نگاه می کنن و هر صحنه ای مهیج رو از دست می دن یا دوباره می خوان نگاه کنن, می زنن رو کانال سه ایران که از ترس نشون دادن صحنه های ناموسی با چندین ثانیه تاخیر پخش می کنه.

0:46 | Zeitoon | نظرها

شکم برتر از هنر آمد پدید?

بین خودمون بمونه.
اما بار اولی که من تیتر خبر درگذشت آندره آرزومانیان رو خوندم, فورا به یاد سوسیس کالباس آندره و آرزومانیان افتادم و ناگهان غدد اشکی و بزاقی ام با هم شروع به ترشح کردن. با ناراحتی تمام رفتم دو سوسیس کوکتل پنیر آندره ای که تو فریزر گذاشته بودم برای روز مبادا, برداشتم و چاقو چاقو کردم و گذاشتم رو مایکروفر و به فکر فرو افتادم. یادی از تموم سوسیس کالباس های خوشمزه ای که در تموم سالهای عمرم خورده بودم کردم. بعد گفتم چه جالب! هم به اسم کوچکش سوسیس تولید می کرد هم به اسم فامیلی اش آرزومانیان. پس میکائیلیان این وسط چی می گفت که مرتب به ذهنم میومد؟ مغازه کدومشون تو جمهوری خیابون میرزا کوچک خان و به قول بابام پشت سفارت شوروی بود؟
چه فرق می کرد. مهم به وجود آوردن این خوراکی های خوشمزه و مهمونِ سرزده- راه انداز و شکمِ بیحوصله- پرکن بود که ارزش زیادی داشت. آفرین به ارامنه. هر کدومشون رو که می شناسم راستگو, باشخصیت , تلاشگر و از زیرکاردرنروئن.
صدای بوق مایکروفر اومد و رفتم سوسیس های خوشمزه رو درآوردم و با هر گازی که بهش زدم درودی بر آندره آرزومانیان فرستادم. سعی می کردم جلوی بغضم رو بگیرم. حتما خیلی پیر شده بود. تا بوده و بوده اسم آندره و ارزومانیان تو دهنا بوده. به خودم دلداری دادم بعد از مرگش حتما بچه هاش جاشو پر می کنن. اما نه… اگه یه وقت از دست این حکومت و وضعیت کشور کارخونه شونو ببندن برن خارج چی؟
ای داد و بیداد… این حکومت چی بر سر مردم آورده. فقیرها و متوسط ها رو که بدبخت کرده و مدتیه افتاده به جون سرمایه دارها و کارخونه دارها. لابد سپاه می ره به زور و با یک دهم قیمت از چنگشون در میاره.
فکرم داشت یواش یواش یه سمت 22 خرداد می رفت که سی با از در وارد شد.
با ناراحتی گفتم شنیدی آندره آرزومانیان فوت شد؟
– آره سرکار شنیدم, خیلی متاسف شدم. هنرمندا امسال مسابقه گذاشتن. سنی هم نداشت…
– هنرمند؟!
– پس چی؟ آهنگساز و نوازنده پنجه طلایی پیانو .
تکه آخر سوسیس پرید گلوم.

سخنرانی امروز نشون داد اینا عین سگ از 22 خرداد می ترسن!

1- از افاضات زیتون در فیس بوک :
وقتی رهبر به اشتباهش برای گفتن 22 خرداد به جای 22 بهمن اعتراف کرد کلی ذوق کردم. وقتی کلمه سگ رو به کار برد بیشتر خوشحال شدم فهمیدم عین سگ از نزدیک شدن 22 خرداد ترسیده اند.

2- ظاهرا ما داخل کشوری ها اعصاب مصاب درستی نداریم که بشینیم سخن رانی ها رو گوش کنیم . خوشحالم بعضی ها بخصوص خارج کشوری ها نشستن مو رو از ماست کشیدن و تموم سوتی ها رو درآوردن.
یکی برام نوشته: (موقع سخنرانی سید حسن خمینی) برادران شعار می دادن مرگ بر موسوی سید حسن گفت صبر کنید رهبر بیایند به ایشان ابراز احساسات کنید.

3- از یک ماه قبل به هر شهری دستور داده بودن چقدر آدم(!) باید برای مراسم امروز بیان. و طبق نوشته روزنامه همشهری واحد غرب تهران, کرج قول 60 هزار نفرو داده بود. حالا شما حساب کنید اگه از هر شهری همینقدر قرار بود بیان و براشون بودجه (!) تخصیص دادن. با دیدن جمعییت امروز شما حساب کنید فراری های رو.

4- شماره موبایل ستاد خبری وزارت اطلاعات: 6000113
دیروز صبح با صدای زنگ اس ام اس موبایلم از خواب پریدم, وزارت اطلاعات خواسته بود اسمشو نبر رو تنها نگذاریم. چند دقیقه بعد یک اس ام اس دیگر که هر کی برای مراسم فردا نیاد ضد انقلابه و همینطور تا شب چند تای دیگه با همین مضمون اومد که مثلا یادگار امام تو وصیت نامه ش گفته اطاعت از خامه ای اطاعت از امام است و یه همچین خزعبلاتی.
هر بچه ای می فهمید که اینا چقدر براشون مهمه مردم برای مراسم نماز جمعه 14 خرداد -ارتحال امام_ که تو مرقد برگزار می شه بیان و بترسن از اعتراض.

5- من اگه یه ذره شک داشتم که امسال مردم دست از تظاهرات و اعتراض می کشن خوشبختانه رهبر فرزانه شکم را به کلی برطرف کرد. به سهم خودم از ایشون تشکر می کنم.

6- عجیبه, امروز سالروز رحلت امام خمینی کانال پی ام سی برنامه های شادشو قطع نکرده بود و مدام شهرام صولتی داشت می خوند که سلام عزیزم, عزیزم سلام, دوست دارم عاشقتم یه کلام.
روز رحلت حضرت زهرا هم همینطور.
مگه پی ام سل مال رفسنجانی نیست؟

7- دیروز توی چند میدون کرج به مناسبت تولد حضرت زهرا آذین بندی کرده بودن و عین تولد امام دوازدهم داربست زده بودن و شربت و شیرینی پخش می کردن. البته نه به صورت مردمی و خود جوش. به صورت بسیج جوش..

8- یکی از بامزه ترین متنهایی که در مورد روز مادر نوشته شده:
مادر دوست داشتنی من

9- یکی از بدترین صحنه های عمرمو در بعداز ظهر چهارشنبه 22 خرداد در میدون آزادگان کرج دیدم.
پسری به قصد خودکشی رفته بود بالای برج یادمان.
برج یادمان از یه جهت معروفه. اگه یادتون باشه, دوسه سال پیش فیلمی از تلویزیون بالای این مجتمع پخش شد .که خیی سر وصدا کرد
پسر رو می دیدیم که پاشو می ذاره این ور و الانه که بیفته و بعد انگار که پشیمون بشه می رفت کنار. مردم زیادی جمع شده بودن و هر کدون یه چیزی می گفت دوسه روزی از اعدام فرزاد کمانگر گذشته بود و جو خیلی ملتهب بود. یکی می گفت یا جوونامونو می کشن و یا وادارشون می کنن به خودکشی.
یکی می گفت لابد عاشق بوده. اون یکی می گفت لابد از کار اخراجش کردن. اکثرا به حکومت فحش میدادن که به فکر جوون ها نیست و نه کاری دارن و نه خونه ای, حقوقا پایینه و حتی اگه سر کار برن نمی تونن خانواده تشکیل بدن. چند نفری براش گریه می کردن. چند نفری دعا می خوندن. دوسه تا پسر بامزه سوت می زدن که یالله بپر پایین. می خوایم بریم تا به کارامون برسیم. چیزی نگذشت که نیروی انتظامی و آتیش نشانی وخبرنگار و عکاس ریختن اونجا. فکر می کنم یه ساعت طول کشید تا از اونطرف پشت بوم راضیش کردن بیاد پایین. فوری گرفتنش و عین یه مجرم پرتش کردن تو ماشین پلیس و بردنش.
تا چندین روز تو صفحه های حوادث ازش خبری چاپ نشد . تا … درست هفت روز بعد, روز چهارشنبه 29 اردنبهشت خبر کوچکی تو همشهری زده بودن با این مصمون:
پسری در اثر مصرف بیش از حد مواد مخدر دچار توهم شده بود و رفته بود روی پشت بوم یکی از برج های کرج و نیم ساعتی وقت مردم و مسئولین رو گرفت.
(با اون حالتی که میومد لبه پشت بوم مطمئنم اگه گیچ بود حتما می افتاد)

10- 22 خرداد, ساعت 4 بعد از ظهر از میدون امام حسین تا آزادی.
اگه ساعت و مسیر اشتباه ست لطفا تو نظرخواهی بهم خبر بدین

لینک در بالاترین